تو را من چشم در راهم

بر داشتها و یادداشت ها - خاطرات - اشعار - دل نوشته ها و ...

تو را من چشم در راهم

بر داشتها و یادداشت ها - خاطرات - اشعار - دل نوشته ها و ...

تو را من چشم در راهم

نوشته ها سکوتی ماندگارند

طبقه بندی موضوعی


🔯 غروب آفتاب روز شنبه بیست و سوم دیماه 1396 فرا رسید و حاجی کرکره مغازه را پایین کشید و  بر خلاف عادت همیشگی « که برای ادای فریضة نماز جماعت به مسجد ولی عصر بازار می رفت » راهی منزل شد و اظهار عارضة قلبی نمود و در محل استراحت خود قرار گرفت و بعد از چندی چشم از جهان فرو بست .

خبر به سرعت در شهر می پیچد و باورش دور از ذهن می نماید که حاجی بدون خداحافظی سفر کرده باشد . عادت همیشگی او در سفر این بود که قبل از هر سفری خداحافظی می کرد و دل ها را با خود همسفر

می ساخت امّا این بار بدون خبر همسفران را جا گذاشت و به سفری ابدی رفت .

بارها این روایت را می گفت و به آن عقیده داشت که به تعداد دفعاتی که به زیارت اهل بیت «ع» رفته باشیم معصومین به دیدار ما می آیند و او این سفر زیارتی را بدون همراهان آغاز کرد تا کسی منتظر برگشتش نباشد .

امّا توسّل جویان هیئت فاطمیة شب های چهارشنبه چگونه می توانند خلاف گذشته در انتظار بازگشت او نباشند . همانگونه که هنوز پس از سی سال از سیل 1366 و رحلت برادر بزرگوارش حاج محمد جعفر ، به یاد بنیانگزار فقید هیئت قرائت فاتحه می نمایند و حضورش را در جمع احساس می کنند  .

در سال 1366 که حاجی در سفر بیت ا.. الحرام به سر می برد پس از برگشت با آثار مخرّب سیلاب مواجه شد که بیشترین خسارت را در جلوی چشمانش قرار داد و برادری که تکیه گاهش بود از دست داد و مغازه و اموالشان در کام سیل بر باد رفت و بار سرپرستی دو خانواده با فرزندانی که دوران طفولیت ونوجوانی خود را سپری می کردند بر دوش گرفت و واقعاٌ دچار ابتلایی شد که صبر بر بلا او را از صابرین ساخت و اجرش را دریافت نمود .

او براستی دغدغة دین داشت و در جلسة هیئت فاطمیه شب های چهارشنبه از حضور کم رنگ هم هیئتیان در مراسم سخنرانی حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسین انصاریان که در حسینیة حضرت آیت ا.. ابن الرضا تشکیل شده بود ابراز گلایه می نمود و می گفت : به جای آنکه ما  رنج سفر را متحمّل شویم و پای منبر حاج آقا انصاریان حاضر شویم ایشان قدم رنجه نموده اند و در شهرمان افاضه می کنند و کمال بی انصافی است که ما در این مجالس شرکت نکنیم.

اگرچه امروز از فراغ حاج آقا صابریان غمزده هستیم و چشمانمان اشکبار است اما به دیدار ثمرات زندگی او « فرزندان و برادر زادگانش » که هریک اسوة اخلاق و منش نیک به شمار می آیند اشک شوق در دیدگانمان حلقه می زند. فرزندان و برادر زادگان بزرگوار او که هرگاه در کنارش می نشستند و به وعظ و مدح و مرثیه می پرداختند سراپای وجودش  نوید و امید می شد و به آنچه از آستان اقدس ائمّه خواسته بود واصل شده می پنداشت .

شاهد شرکت عمومی و حضور پر شور مردم در مراسم تشییع و تدفین و ترحیم او  بودیم و در ذهن ها  سئوالی نقش می بست که چرا فقدان او برای مردم اینگونه تأثّرآور بوده  و در فراق او می سوزند ؟ هر کس از دیدگاه خودش دلیلی برای موضوع مطرح می ساخت اما باید گفت : « ذاکرین با معرفت و مخلص اهل بیت «ع» متصل به دریایی معنوی می شوند که جایگاه و مقام و رتبه اشان برترین و بالاترین رتبة دنیایی و اخروی می باشد و توصیف خصائل رفتاریشان حد نهایت نخواهد داشت و از هر دیدگاهی توصیف شوند موضوعیت دارد که در مورد حاج آقا صابریان هم باید  ذهن ها را به این بعد از حیاتش معطوف داشت .

حاج علی اکبر افزون بر هفتاد بار به زیارت عتبات عالیات رفت و به جمع هیئتیان برگشت تا چراغ هیئت را روشن نگاه دارد و هیئتیان در فراقش  افزون بر هفتاد سال به یاد حاج علی اکبر چراغ هیئت را روشن نگاه خواهند داشت.

چه خاطرات دلپذیری که محبّان اهل بیت « ع » در سفرهای زیارتی عتبات و عمره و مشهد و ...  » از او در ذهن دارند که با این خاطرات خاطرش را از یاد نخواهند برد .

چند سفر زیارتی همراه او بودم و آخرین سفری که هنوز یک ماه از آن نگذشته است برایم بسیار خاطره انگیز بود .

«در بین مسجدیان صحبت بود که کاروان زیارتی حاج آقا صابریان قرار است ماه آینده به مشهد مقدس عزیمت نماید ، برای عزیمت همسرم به اتفاق چند نفر ازبانوان مسجدی ، برای ثبت نام و اعزام به ایشان مراجعه نمودم و ایشان فرمودند : چند نفری جا داریم خودتان هم بیایید با هم باشیم ،گفتم : شرایط برایم مناسب نیست ،  مجلس جشنی  در تهران داریم که باید شرکت کنم .

چند روزی از ثبت نام گذشت و پس از شرکت در مجلس جشن تهران عازم گرگان شدم و برای هماهنگی مقدمات حرکت همسرم ؛ از آنجا با ایشان تماس تلفنی گرفتم و ضمن هماهنگی به ایشان التماس دعا گفتم که دوباره اظهار داشتند سعی کنید زیارت را از دست ندهید .

دلم شکست و به ایشان گفتم اجازه بدهید مشورت بکنم و جوابش را به شما بدهم .

بعد از ساعتی با ایشان تماس گرفتم و گفتم : دلم راهی شد ! من که نصف راه را آمده ام  اجازه بفرمایید ؛ با توکل به خدا فردا صبح از  گرگان حرکت می کنم .

حرکت کاروان از خوانسار ظهر بود و من چندساعتی زودتر به مشهد می رسیدم حاجی گفتند با حسینیه مهدیان هماهنگ می کنم شما از راه که رسیدید بروید استراحت کنید تا ما می رسیم .

توفیق رفیق ما شد و در مشهد به کاروان پیوستیم و...  .

حاجی خدمت به زائر را به قصد قربتاٌ الی ا.. انجام می داد و از هیچ تلاشی کوتاهی نمی کرد.

می گفت : چند سالی است که کاروان زائرین حضرت ثامن الحجج را برای پا بوسی به مشهد اعزام می کنم و هیچ چشمداشتی مادی از این کار ندارم و تنها ابراز ارادت به ساحت اقدس ائمّه  « ع  » سر لوحة کار من است .

برای برگشت از ایشان خواستم که زمان حرکت را دقیقا مشخص نمایند تا تهیه بلیط نمایم . ایشان گفتند : نیازی به تهیه بلیط نیست ، در کنار خودم برایتان جا در نظر می گیرم.

وقتی می خواستیم سوار اتوبوس ها شویم گفتم : حاج آقا صندلی چندم بنشینم ؟ گفتند : اجازه بدهید مسافران سوار شوند بعد با هم سوار می شویم ، همه نشستند و حاجی گفت بیایید بالا ! به همراه ایشان رفتم و رفتم تا به صندلی آخر اتوبوس رسیدم گفتند : جای من و شما اینجاست و خانواده و وابستگان هم صندلی آخر نشسته اند .

برایم درسی بود که مدیر کاروان بهترین ها را به دیگران اختصاص داده و برای خود و خانواده اش در انتهای اتوبوس که همه از این قسمت گریزانند تعیین جا نموده است.

از نحوة پذیرایی و خرج کرد ایشان در طول سفر که بوی و نشانه ای از انتفاع و سود بری نداشت می توانستیم به نیتش پی ببریم . کمتر اتفاق می افتد در مسافرتهای اینچنینی که قریب به صد نفر با سطح فرهنگ ها، سن ، جنسیّت و ...  متفاوت می باشند رضایت عمومی حاصل شود اما بدون اغراق می توانم بگویم که همة کاروان از نحوة رفتار و برنامه ریزی و مدیر کاروان ابراز رضایت می کردند .


« عاش سعیداٌ و مات سعیداٌ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی